به گزارش شهرآرانیوز؛
تهران، درست از چهارسالگی برایش ترسناکترین شهر جهان شد. از صبح همان روزی که فهمید دیگر پدر ندارد. علی خیلی کودک بود که با تراژدی تلخ فقدان پدر کنار آمد و هنوز به قدر کافی از لذت سالهای بیدغدغگی حظ نبرده بود که تصمیم گرفت از نوجوانیاش سبقت بگیرد و بتازد سمت و سوی مرد شدن. پس تمام هم و غمش شد درس خواندن.
سر کلاسهای ریاضی انگار مقابل یک کیمیاگر زبده نشسته باشد، سراپا گوش بود و توی کلاسهای فرانسه جوری به مطالب دل میداد انگار قرار است همین فردا عازم پاریس شود. خط خوشی داشت و از آن شیواتر، قلم روانش بود که در آن سنوسال، تحسینبرانگیز بود. انشاهای دلنشینی مینوشت. شاید ناملایمات زندگی در سن و سال کم، زخمهایی به دلش گذاشته بود که از دل هرکدامشان، عاطفه به کلامش میریخت و خوش مینوشت. با این همه، نه ریاضیدان شد، نه مترجم و نه نویسنده.
او باید پولی دستوپا میکرد برای سفر به فرانسه. تحصیل در فرنگ، قله آرزوهای نوجوانیاش بود. نه پدری داشت که زیر بال و پرش را بگیرد، نه اندوختهای که بتواند با فراغ بال، بار سفر ببندد. پس پاشنه همتش را بالا کشید و اولین شغل رسمی اش را در مجلس دست گرفت و تندنویسی را آغاز کرد. همچنان که ساعاتی از شبانهروز را در مجلس مشغول تندنویسی بود، باقی ساعاتش را در کلاسهای مهندسی دارالفنون سر میکرد.
هجده سالگی، پرتلاشترین اوقات زندگی او تا آن سن بود، اما به دشواریهای راه میارزید. او قید سرخوشیهای آن سن و سال را زده بود و سودای روزهای زیباتری داشت. رفته رفته مزد پشتکارش را گرفت و سال۱۲۹۶ در سن ۲۱ سالگی، گواهینامه کلاسهای مهندسیاش را اخذ کرد و از همانجا مستقیم وارد شهرداری شد. او حالا «مهندس زاهدی» بود.
جوان باانگیزهای که هنگام کار، تمام حواس و توجهش معطوف به مسئولیتهایش بود. شهرداری، نیروی ورزیدهای را در اختیار داشت، اما مدت زیادی از آن بهره نبرد و مجبور شد چندی بعد با استعفای زودهنگام او موافقت کند. علی زاهدی حالا به حد کافی بعد از سالها دوندگی و تلاش، سرمایهای دست و پا کره بود تا نخستین آرزوی بزرگ روزگار نوجوانیاش را محقق کند. پس در سال ۱۳۰۳ روانه فرانسه شد. جایی که روزهای دشوارتر، اما شیرینتری انتظارش را میکشید.
پنج سال اقامت در فرانسه، مسیر زندگی مهندس زاهدی را به کل تغییر داد. او در همان ابتدای راه، با عبور از سد دشوار آزمون ورودی مدرسه معدن، جدیت و ممارست را چاشنی انگیزه و اشتیاق کرد. زاهدی، برای رسیدن به این نقطه تلاش بیاندازهای کرده بود. بهترین سالهای نوجوانیاش را هرگز شبیه دیگر هم سنوسالهایش زندگی نکرد تا بالاخره به اینجا برسد.
مهندسی معدن در فرانسه، گوهر نابی از وجود علی زاهدی بیرون کشید. جوهری که خودش تا آن روز از وجود آن بیخبر بود. تجربیات عینی و عملی در چندین کشور او را به یک مهندس معدن خبره تبدیل کرده بود و اگر بنای بازگشت به ایران داشت، میتوانست در ردیف بهترینها، مشغول خدمت شود. مهندس زاهدی سال۱۳۰۹ بود که چمدانش را بست و به سمت ایران برگشت.
رؤیای تحصیل در فرانسه محقق شده بود و بعد از این، تنها به سازندگی فکر میکرد. مشتاق بود به وطن برگردد و بیمعطلی هرچه آموخته در حفرههای تاریک، اما ارزشمند معادن ایران پیاده کند. حرفهای بسیاری برای گفتن داشت و تنها کسی، چون او میدانست ایران چه ظرفیتهای اقتصادی و صنعتی ارزشمندی در دل خود پنهان دارد و کافی است نخستین کلنگها بر سطح سخت سنگها فرود بیاید تا برکت و فراوانی از دل خاک بیرون بریزد.
از سال۱۳۰۹ که پای علی زاهدی به خاک ایران نشست، مدت زیادی نگذشت که پس از مطالعات گسترده در حوزه کشف و نقشهبرداری معادن، به ریاست اداره معادن ایران منصوب شد. همان اول کار دست گذاشت روی معادن زغال سنگ شمشک و گاجره و از محل فروش آنها، مخارج اداره معادن را تأمین کرد.
از دل معدن شمشک نه فقط زغال سنگ که نخستین استادکاران و کارگران ورزیده معدن یکی یکی سربرآوردند و این معدن به عنوان معدن مرکزی معرفی شد. مهندس زاهدی از همینجا آرام آرام آموختههای علمی اش را پیادهسازی کرد و مدت زیادی نگذشت که عنوان «معدنکاری نوین» در ایران مصطلح شد.
اقدام ارزشمندی که با دستان پرتوان او به بار نشست و در ادامه با بهرهبرداری از کارخانه ذوب آهن و سنگ آهن سمنان و زنجان زمینه برای راهاندازی سایر معادن کانی در قصر فیروزه و سرخه حصار فراهم آمد. دومینوی رشد و بهرهبرداری معادن ایران، با سرعت چشمگیری در حال پیشرفت بود و از جایی به بعد نه فقط به استخراج از معادن که به راهاندازی آزمایشگاههای شیمی و سنگشناسی و فسیل شناسی و کورههای آزمایش مشغول شد و در ۴۵ سالگی خانهاش را فروخت تا برای اولین بار، کارخانه بیگرومات دوسود و بیکربنات دوپتاس را در ایران تأسیس کند.
آقای مدیر، حالا علاوه بر اقدامات گرانقدر میدانی، در دانشگاه هم مشغول تدریس بود و در حوزه نشر نیز با تألیف کتاب «صنایع ایران بعد از جنگ»، دستی بر آتش داشت.
کویرلوت و معدنهایش، حضور مؤثر مهندس زاهدی را به یاد دارند و معدن بزرگ مس و طلای قلعه زری بیرجند با همت او به بار نشست.
معادن متروکهای که مثل قصههای ناخوانده در دل کتابهای قدیمی، محکوم به فراموشی بود، یکی یکی به جنب و جوش میافتاد و هنگامی که کتاب خدمات مهندس زاهدی به فصل پروژه عظیم سیمان مشهد رسید، اجل مجالش نداد در مراسم افتتاحیهاش، آن لبخند مقتدرانه و دلنشین همیشگی را تقدیم تاریخ صنعت ایران زمین کند و درست در ساعت نهونیم صبح روز هشتم بهمن سال۱۳۳۵ بر اثر سکته مغزی از دنیا رفت، اما ثمره تلاشهای او تا امروز با تولید سالانه بیش از میلیونها تن سیمان و آهک صنعتی هنوز پابرجاست و سیمان شرق کشور را به یکی از بزرگترین واحدهای تولیدکننده سیمان در کشور تبدیل کرده است.
توضیح تیتر: مصرعی از شعر موسی عصمتی تقدیم به کارگران معادن